دل تنگم و ز عشق توام بار بر دل است
وز دست تو بسی چو مرا پای در گل است
شیرین تری ز لیلی و در کوی تو بسی
فرهاد جان سپرده و مجنون بی دل است
گر چه ز دوستی تو دیوانه گشته ام
جز با تو دوستی نکند هر که عاقل است
گر من به بوسه مهر نهم بر لبت رواست
شهد عقیق رنگ تو چون موم قابل است
در روز وصلت از شب هجرم غم است و من
روزی نمی خوهم که شبش در مقابل است
دل را مدام زاری از اندوه عشق تست
اشتر به ناله چون جرس از بار محمل است
روز وصال یار اجل عمر باقی است
وقت وداع دوست شکر زهر قاتل است
بیند تو را در آینهٔ جان خویشتن
دل را چو با خیال تو پیوند حاصل است
هر جا حدیث تست ز ما هم حکایتی است
این شاهباز را سخنش با جلاجل است
من چون درای ناله کنانم ولی چه سود
محمول این شتر چو جرس آهنین دل است
اشعار سیف گوهر دریای عشق تست
این نظم در سراسر این بحر کامل است